Web Analytics Made Easy - Statcounter

وزیر راه و شهرسازی با بیان این که یکی از منتقدان حمل‌ونقل هوایی هستم، گفت: دست سوداگران حمل‌ونقل هوایی را قطع می‌کنیم. ظلم همین است؛ ظلم که شاخ و دم ندارد.

به گزارش گروه اقتصادی خبرگزاری دانشجو، «مهرداد» بذرپاش در آیین تکریم از دست‌اندرکاران حج ۱۴۰۲ اظهار کرد: امروز کار ما بیشتر مداقّه در صنعت هوانوردی به عنوان صنعت بزرگ و عظیم است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شاید روزانه از این صنعت بیشتر نقد شنیده می‌شود که یکی از منتقدان خود بنده هستم. دلیل معلوم است؛ وقتی درباره این صنعت حرف می‌زنیم یعنی از یک صنعت فناورانه و مردم‌پایه توأم با هم صحبت می‌کنیم.

وی ادامه داد: اولین اشتباه در این صنعت، آخرین اشتباه است. ایران مقابل شدیدترین تحریم‌ها در این بخش مقابله می‌کند.

وی با بیان این‌که در صنعت هوانوردی ایمنی در رأس است و فعالان این بخش در مرز دانش حرکت می‌کنند، افزود: باید همه مردم بتوانند از حمل‌ونقل هوایی استفاده کنند، اما قضاوت درباره این بخش را همه مردم انجام می‌دهند. وقتی یک هواپیما تأخیر می‌خورد یا در خدمت‌رسانی آن وقفه‌ای صورت می‌گیرد همه درباره آن حرف می‌زدند. پایه ارزیابی صنعت هوایی خود مردم هستند و لحظه‌ای آن را رصد کرده و تحت تأثیر اخبار آن قرار می‌گیرند.

وزیر راه و شهرسازی با اشاره به در حال تصویب بودن ۲۷ نقطه برای ایجاد شهر ساحلی، گفت: در حال بررسی هستیم که آیا همه این شهر‌ها نیازمند فرودگاه هستند یا خیر. نمی‌توانیم درباره توسعه یک زون حرف بزنیم و صنعت هوایی و فرودگاه را نبینیم.

بذرپاش یادآور شد: روزانه در کشور ۱۲۰۰ پرواز انجام می‌شود و بیش از ۵۰ هزار نفر به صورت مستقیم به مردم خدمات‌رسانی می‌کنند.

وی با اشاره به این که دست سوداگران حمل‌ونقل هوایی را قطع می‌کنیم، افزود: ظلم همین است. ظلم که شاخ و دُم ندارد.

وی با بیان این‌که توسعه ناوگان هوایی یکی از اولویت‌هاست، اضافه کرد: الآن تقاضا ۵ برابر عرضه در حمل‌ونقل هوایی است؛ از این رو باید همه زیرساخت‌ها را ارتقا دهیم و همین امسال تعداد قابل توجهی به ناوگان هوایی اضافه می‌شود. برای ایران‌ایر هم همین است؛ تعداد پرنده‌های زمین‌گیر این شرکت به دلیل مشکلاتی افزایش یافته است و باید تعداد ناوگان فعال ایران‌ایر را افزایش دهیم.

وزیر راه و شهرسازی گفت: مردم نظم کشور را با سیستم فرودگاه می‌سنجند؛ شاید هم ارتباطی نداشته باشد، اما این کار را می‌کنند. بنده هم در تأخیرات اذیت می‌شوم و این را پیگیری می‌کنم. البته خیلی از تأخیرات غیرقابل پیش‌بینی است و عوامل انسانی خیلی در آن دخالت نداشته‌اند.

بذرپاش تأکید کرد: وقتی خدمات فرودگاهی ساده ارائه نکنیم، مردم قضاوت می‌کنند. طرف خدمات فرودگاهی در خارج را با خدمات فرودگاهی در داخل مقایسه می‌کند. این روز‌ها که وزیرم این ور و آن ور می‌روم و مراجعاتی دارم. یکی از مسافران نجف درباره هوای گرم داخل کابین اعتراض داشت.

وی لازمه ارتقای خدمات را نظارت دانست و با بیان این‌که صنعت یعنی مشتری، بازار و قیمت تمام شده و... اظهار کرد: در صنعت هوانوردی روش دستیابی مردم به بلیت پرواز‌ها مهم است مانند امنیت پرواز‌ها و...؛ وقتی درباره صنعت حرف می‌زنیم همه ابعاد آن مهم است.

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: سوداگران حمل و نقل هوایی تحریم حمل ونقل هوایی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۶۵۳۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزه

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
  • تأخیر در صدور پروانه ساختمانی موجب مشکلات مالی و نارضایتی مردم می‌شود
  • صندوق سرمایه‌گذاری مشترک ایران و امارات تشکیل شود
  • عملیات دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی بابل برای دستگیری این ۴ نفر
  • ضرورت توسعه حمل ونقل هوایی و دریایی میان ایران و قاره آفریقا
  • روضه| آزار و اذیت‌هایی که بر امام صادق(ع) روا داشتند+صوت
  • روبرتو دزربی: مایلم که در برایتون به کار خودم ادامه بدهم
  • دولت بدون مماشات با سوداگران امنیت اقتصادی کشور مبارزه کند
  • تغییرات آب و هوایی میانگین درآمد مردم جهان را کاهش می‌دهد
  • بازدید عمومی مردم، مدیران و کارشناسان همراه با خانواده از رویداد حمل‌ونقل دانش‌بنیان